چكيده
هدف اين مقاله تحليل فقهي و اقتصادي بيمههاي مختلف اعم از تأميني، اقتصادي (بازرگاني)، اجباري و ساير انواع آن ميباشد. در اين راستا ابتدا با مطرح نمودن ويژگيهاي حكومت اسلامي و انواع آن به تحليل نظريه ولايت فقيه پرداخته، مشروعيت نظام اسلامي را بررسي مينماييم. ارتباط حكومت اسلامي با قانون و حدود اختيارات حاكم در چارچوب ويژگيهاي احكام اوليه و ثانويه را به بحث ميگذاريم و با طبقهبندي وظايف حكومت اسلامي به شرح وظايف تأميني و حمايتي آن ميپردازيم. با تصريح اين وظايف بيمههاي زيادي به عنوان وظيفة حكومتي مشخص و مؤيدات فقهي آنان ذكر ميگردد. در اين راستا بيمههاي مالي، مسكن، ازدواج، شغل، آموزش، درمان، پرستاري، سوانح، خوراك، دفاع، وكالت، ايتام، بازنشستگي و از كارافتادگي، سرپرستي، كارگشائي، فرهنگي و پوشاك به عنوان وظايف حكومت اسلامي مشخصاً ذكر ميشوند.
بيمههاي اقتصادي (بازرگاني) بحث بعدي مورد نظر اين مقاله است. با تحليل اقتصادي بيمه و با توجه به اصل حكمت در اصول فقه نتيجهگيري ميشود كه اساساً بيمه همجهت با نظر شارع مقدس است و مشابه همان دلائل فقهي و حَكَمي كه در حرمت ربا مطرح است در حليت بيمه نيز ميتوان استدلال كرد. نظرية «زنجيرة ورشكستگي» در تجارت به عنوان يك نظرية جديد مطرح ميگردد و در ارتباط با بيمه با يك الگوي رياضي- رفتاري نشان ميدهيم كه چگونه بيمه باعث شكستن «زنجيره ورشكستگي» در اقتصاد ميشود.
بيمههاي اجباري مبحث ديگر اين مقاله است. به اين موضوع خواهيم پرداخت كه آيا بيمههاي اجباري وجاهت فقهي دارند يا خير. براي مثال آيا ميتوان حتي براساس قانون، كارگر را ملزم به پرداخت حق بيمه كرد يا كارفرما را ملزم به پرداخت حق بيمه كارگر نمود يا دولت را موظف نمود تا سهمي از بيمة كارگر را بپردازد به عبارت ديگر آيا دولت حق تصرف در منابع مالي تحت اختيار خود را در پرداخت يارانه جهت حق بيمة كارگر دارد؟ در مشروعيت اين اقدامات ادلة كافي مشاهده نميشود. در بحث بعدي به انواع بيمههاي اجباري از نوع بيمه مسئوليت مدني مانند بيمه شخص ثالث ميپردازيم و با تحليل اين نوع بيمه نتيجهگيري ميشود كه عليالقاعده اجبار اين بيمه باعث تشويق خاطي و تنبيه فرد منضبط است و برخلاف اصل عدالت در اسلام است. در پايان اشارة مختصري به بيمههاي مشترك و اتكائي و تكميلي داريم.
مقدمه
قبل از ورود به بحث بيمه ناگزير از طرح مباحثي در ويژگيهاي حكومت اسلامي هستيم. بايد بدانيم حكومت اسلامي قاعدتاً بايد چه ويژگيهايي داشته باشد و اين حكومت كه سيطره بر جان و مال و عرض خلق خداوند دارد در چه قالبي بايد حركت و حكم كند و استيلاء آن تا چه حد است. پس از آن ميبايست حمايتهايي كه در اين نوع حكومت انجام ميشود را برشمريم كه بيمه فقرهاي از اين حمايتها است.
ولايت، بيعت و حكومت
به طور كلي، دو شكل كلي از حكومت اسلامي در تاريخ از صدر اسلام تا كنون ديده شده است. نوع اول حكومتي بوده كه خليفة خدا بر مسند حكومت جلوس فرموده و ضمن داشتن ولايت كليه، ولايت حكومتي را هم به عهده داشته است. اين نوع حكومت در زمان رسول اكرم ص و در آخر دوران زندگي حضرت اميرالمؤمنين علي ع مشاهده شد كه در اين دو دوره خلافت ظاهري و خلافت باطني هر دو با ولي خدا ع بود. البته در ازمنه قبل هم اين موضوع واقع شده است كه در قرآن كريم آمده: «يا دَاوُدَ انَّا جَعَلنَاكَ خَلِيفَهً فِي الارضِ فَاحكَُم بَينَ النَّاسِ بالحَقِّ…»[3]. حكومت نوع اول كه داوود ع يا محمد ص يا علي ع در رأس حكومت بودند حكومت اسلامي تلقي ميشوند. چون همان كسي را كه خداوند خليفه قرار داد بر مسند خودش مينشيند كه فرمود: «إنِّي جَاعِلٌ فِيالارضِ خَلِيفَهً»[4] و حكومت اسلامي بر مبنا و محوريت اين آيه است و غير از اين نوع حكومت، حكومت اسلامي ديگري مشاهده شده كه حكّامي منتسب به اسلام يا با اِذن و اجازه يا بدون اِذن و اجازه بر مسند فقط خلافت ظاهري نشستهاند - خلافت باطني يا ولايت كليه قابل تصرّف يا غصب نيست. كساني كه بدون اجازه و اِذن معصوم ع بر اين مسند نشسته باشند بر طبق فرمايش علي ع شقي هستند. حضرتش خطاب به شريح ميفرمايد: «هذا مَجلِسٌ لايَجلِِسُ فيه إلا نَبيٌ أو وَصيٌ أو شَقيٌ وَ مَن أنتَ»[5]. يعني اي شريح در مسندي كه تو نشستهاي يا نبي يا وصي او يا شقي مينشيند و تو كيستي؟ مسلم است كه شريح نه در مقام نبوت بود و نه در مقام وصايت پس الا و لابد در شقاوت منغمر بود. به هر حال نوع دوم حكومت اسلامي كه در ظاهر به نوع اول شباهت بسيار دارد نيز در ظاهر اسلامي است و در بطن، بهرة آن از حقيقت اسلام اندك است. اگر حكومت نوع دوم به نحوي با اجازة ولي خدا باشد و يا اِذن معصوم همراه باشد باطن آن به حقيقت نزديكتر است- آيت الله خميني اين نوع حكومت را خلافت اعتباري نام مينهد[6]- در غير اين صورت فقط ظاهري به نام اسلام دارد.
بر اين اساس است كه حتي در نظرية ولايت فقيه، ولايت را منحصر به فقيه نمودهاند كه اگر چنين انحصاري نباشد حكومت اسلامي از شق دوم نوع دوم خواهد شد. لذا لازم و واجب دانستند كه ولايت را به عهده فقيه بسپارند. فقيه از لحاظ تعريف فقهي افراد خاصي را در برميگيرد كه داراي خصوصياتي هستند كه در مقبولة عمربن حنظله قيد شده است. در مقبوله آمده است: «فأمَّا مَن كان مِن الفُقَهَاءِ، صَائِنَاً لِنَفسِهِ، حَافِظَاً لِدِينِهِ، مُطِيعَاً لِأمرِ مَولاه وَ مُخَالِفَاً عَن الهَواء فَلِلعَوامِ أن يُقَلِّدوهُ»[7]. و بر اين اساس فقيه بايد داراي صيانت نفس و حافظ دين و مطيع امر ولي خدا و مخالف با هواي نفس خود باشد. همچنين براساس فرمايش شهيد ثاني در كتاب منيهالمريدين[8] فقيه نه كسي است كه كتب زيادي خوانده باشد بلكه فقيه كسي است كه مصداق «اَينَمَا تُوَلُّوا فَثَّمَ وَجهُ اللهِ»[9] قرار گرفته باشد. يعني هر جا نظر كند نور خدا را بينند. مسلم است كه ولايت فقيه با چنين اوصافي بعد از حكومت اسلامي نوع اول، اشرف حكومتهاي عالم است و هيچ عاقلي با آن مخالف نيست كه سهل، جز حكومت ولي فقيه را نميپذيرد. زيرا هيچ عاقلي حكومت فقيهي كه به احكام شرع آگاه و به آن عامل است را با حكومت پادشاه يا رئيس جمهوري كه از شرّ شيطان نفس خود نرسته معاوضه نميكند.
آيت الله خميني در شرح ولايت فقيه مينويسند: «ولايت فقيه يك امر اعتباري عقلايي است و تمام اختياراتي كه پيامبر و ائمه براي ادارة جامعه داشتهاند، براي فقيه جامعالشرايط نيز ثابت است و اين ولايت واقعيتي جز جعل ندارد و في حدّ ذاته شأن و مقامي نيست بلكه وسيله انجام وظيفه اجراي احكام است»[10]. در ادامه مينويسند: «رئيس دولت و همة واليان و متصديان خدمات عمومي، يعني اعضاي دولت، هيچگونه امتيازي در استفاده از درآمد و اموال عمومي بر افراد عادي ندارند بلكه سهم مساوي ميبرند»[11].
عليرغم اشارهاي كه به دو نوع اول و دوم حكومت شد، با توجه به معاني مختلف ولايت، نبايد ولايت كليهاي كه در قرآن مطرح است و عرفا به آن اشاره دارند را با مبحث حكومت ظاهري مخلوط نمود. در شرح ولايت نظرية عرفا بر اين وجه است كه: «… وليّ بر وزن نصير مأخوذ از وَلِيَ است مثل ضرب كه به معني قرب و دُنّو باران بعد از باران است و ولي به معني محب و صديق و نصير و وَلايت (بالفتح) مصدر آن است و وِلايت به كسر واو به معني ملك و به معني امارت و سلطنت، و مولي به معني مالك و بنده و آزادكننده و آزاد شده و مصاحب و خويش و همسايه و هم منزل و شريك و پسر و عم و پسر خواهر و ربّ و ناصر و منعم و منعم عليه و محب و تابع و صِهر كه داماد باشد يا مطلق خويش نسبي يا سببي باشد و از اين جهت ملا سعد تفتازاني گفت كه بر فرض تسليم صدور مَن كُنتُ مَولاهُ فَهَذَا عَلّيٌ مَولاهُ از زبان گهربار حضرت رسول ص را چندين معني است و لفظ مشترك دليل مدعاي بزرگي كه مبناي اصل دين باشد نميتواند باشد. و حقيقت ولايت به همة معاني مشيت است كه از آن به عبارات مختلفه بحسب اعتبارات مختلفه تعبير كنند مثل عرش و كرسي و نَفس الرحمن و اضافة اشراقية حق تعالي و فعل حق و وجود لا بشرط و كلمة كن و فيض منبسط و حق مخلوق و بسيط الحقيقه و حقيقت محمّديه ص و علويت علي ع و مقام معروفيت حق و مقام معبوديت و محبوبيت حق و غيرذلك من الاسماء و اين مشيت چون اسم اعظم الهي است و اسم را من حيث اسميت هيچ حكم بلكه هر حكم و هر خبر كه بواسطة اسم جاري شود آن حكم و آن خبر بر مسمّي است… »[12]
آيت الله خميني نيز با تصريح اين موضوع مينويسند: «مقصود ما از ولايت، ولايت كلية الهيه كه در زبان عرفا و برخي از فلاسفه متداول است، نميباشد؛ بلكه منظور همان ولايت قراردادي و اعتباري است، همچون سلطنت و حكومت عرفي و ساير مناصب معمول در بين مردم»[13]. بلكه اين حكومت و سلطنت ظاهري نزد ائمه و اولياء الهي عليهم السّلام در مقابل ولايت كليه كه به آن اشاره شد، آنچنان حقير است كه حضرت اميرالمؤمنين ع در اين باب آب دهان بز را بر حكومت ظاهري ترجيح ميدهند[14] و حاضر نيستند حتي كفش وصله زدة مستعمل و فرسودة خود را با آن عوض نمايند[15]، در صورتي كه ولايت كلية مد نظر عرفا اشاره به خلافت الله و خلافت خليفه الله در جان جهان است.[16]
اين خلافت در مرتبة نازلة آن خلافت خليفة الله في الارض است كه اِنّي در مقام ذات جعل مستدام بر نصب اين خليفه بر روي زمين دارد و به صراحت فرموده كه: «اِنّي جاعلٌ في الارضِ خَلِيفَهً»[17]. اين خليفه مظهر ولايت حق است بر روي زمين و ولي الله است و همانطور كه ذكر آن رفت اسم اعظم خداوند است كه اعظم دلالت را برمسمّي كه ذات اقدس احديت است، دارد.
در قوس نزول اين ولايت از مرتبة اعلاي ولايت تامة كليه شروع و به ولايت بر مؤمنين و سپس مسلمين تنزل مييابد. ميفرمايد: «اَللهُ وَلي الَّذِينَ آمنوا»[18] و ولايت الله بر مؤمنين تخصيصي ميخورد و در نازلة آن نبي قرار ميگيرد كه «النَبيُ اَوليٰ بالمؤمنينَ مِن أنفُسِهِم»[19] و اين ولايت در اثر بيعت پيش ميآيد يعني همانطور كه فرمود «إنَّ اللهَ اشتَرَي مِن المؤمنينَ باموالِهِم وَ انفُسِهِم بِانَّ لَهُم الجَنَّهَ»[20] . اين بيعت از اعمال قالبيه است و همانند ساير اعمال قالبيه چون نماز و زكات و … داراي صورت ظاهري و احكام عملي قالبيه ميباشد و انعقاد توافق ولايت را مطرح ميسازد[21]. و اين ولايت با اِذن و اجازه از ولي سابق به ولي لاحق منتقل ميشود كه فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَولاهُ[22]. پس ولايت تا آنجا كه عقد قرارداد ولايت كه همان بيعت ولويه است جاري نشود حكم ولايت ندارد[23] و فرمودهاند كه آنكه نصب عداوت با اين ولايت كند حتي در اجراي احكام يا افعال حرام مختار است كه: «النَّاصِبيُ زَنَا أو صَلَّيٰ»[24].
پس ولايت با بيعت همراه است و جدا از آن تعريف نميشود. ولايت در وجه نازلة آن بر امت مسلمان به تعريف اسلام بر ميگردد. اگر بيعت عامه اسلامي بين نبي يا ولي يا وصي يا بطور كلي صاحب امر (اولي الامر)[25] يا افراد از جانب ايشان با انعقاد عمل قالبيه «قُولُوا لاإلهَ الا الله تُفلِحُوا»[26] منعقد شد پس مبايعين از خلق مسلمانند و در امت اسلام قرار ميگيرند و در پوشش ولايت ولي امر هستند. در غير اين صورت در نحلة اسلامند و جزو امت مسلمانند. اين مراتب هركدام مرتبهاي از احاطة ولايت بر آحاد افراد جامعه است كه همگي تحت قبول شرايط قرارداد مراتب مختلف بيعت است. در مرتبة نازله، كساني هستند كه در نحلة اسلام هم قرار نميگيرند و با پرداخت جزيه و ماليات از ولايت اسلام تبعيت ميكنند و در جامعه مسلمين معاش ميكنند. شمول اين ولايت مختص به دو نوع حكومت ذكر شده در ابتداي اين بحث است كه در هر دو آنها بدون واسطه يا با واسطه خلافت با صاحب امر است.
در مبحث ولايت فقيه اين ولايت به صورت تشبيهي به فقيه داده شده است و بر اين مبني شيوة حكومتي جديدي مطرح ميگردد كه چنانچه ذكر آن رفت، اگر منطبق با اصالت معني فقه و فقيه باشد از انواع حكومتهاي متعاليه بشري خواهد بود. همانطور كه گفته شد اين حكومت به معناي جعل است و جعل فقيه عادل و آگاه به احكام شرع مورد پسند اجماع عقلاست. و اگر فقيه از طرف مردم جعل گردد، جاعل مردم هستند و حكومت زايدة ملت است و اگر از طرف انبياء يا اوليا يا اوصيا الهي جعل گردد در حكم انواع حكومتي است كه فوقاً به آن اشاره شد.
اين جعل همواره با اشكالاتي مواجه است كه شايد نتوان به سادگي از آنها صرف نظر كرد. يكي از اينها شناخت فقيه است. فقيه در مقام فقه يعني ادراك حقايق عالم قرار ميگيرد و قلب او منبع دريافت تفقه و فقه است كه فرمود: «لَهُم قُلُوبٌ لايَفقَهُونَ بِهَا»[27] و اين مقام قابل تشخيص عوام نيست و چون معرِّف بايد اعلي و اجلي از معرَّف باشد، نميتوان به استناد آراء مردم اعلي و اجلي بودن فقيه را دريافت. اين امر يك تناقض ذاتي منطقي در انتخاب اَعلَم ايجاب ميكند كه قابل اغماض هم نيست. و بر اين اساس بود كه نبي اكرم ص قيام فرمود و حقانيت خود را بر مردم عرضه نمود و بسياري گرويدند و در اثر اين گرايش اسباب حسد ديگران فراهم شد و به مخالفت پرداختند و حضرت به دفاع پرداخت و بالاجبار خلق خدا را سر به راه فرمود، لذا فرمود: «انّا نبيٌ بالسيفِ»[28] ولي اين حكايت در ساير موارد مثال بلاتشبيه است.
مشروعيت حكومت
تداوم اين بحث به مشروعيت حكومت برميگردد. در بحث مشروعيت حكومتها سؤال اساسي اين است كه بر طبق چه قاعدهاي حاكم ميتواند بر ملتي حكومت كند يا بطور كليتر چه ضوابطي روابط ميان افراد جامعه و قدرتي كه بر آنها حاكميت دارد را مشخص مينمايد. براساس قانون جنگل حق با قوي است يا «الحقُّ لِمَن غلب»[29]. يعني اگر كسي يا گروهي قدرت بيشتري داشتند و بر ديگران استيلا يافتند حاكم آنها هستند. همانطور كه اين دليل ضابطة مشروعي را براي حكومت معرفي نمينمايد و در اجماع عقلا زور و استيلاء و غلبه ايجاد حقي بر ديگران نمينمايد حكومتهاي سلطنتي و وراثتي و آريستوكراسي نيز مشروعيت عقلي ندارند. تنها بيان خاصي از «قرارداد اجتماعي» به بيان ژان ژاك روسو[30] ميتواند حكومتهاي اخير را مشروعيت بخشد، يعني مردم شرايط حادث شده و استقرار حكومت را براي تنظيم روابط اجتماعي خود ميپذيرند. حكومتهاي مختلف ديگر كه براساس انتخاب شيوههايي، جمهور آراء مردم را در انتخاب حاكم به كار ميگيرند نيز مبتني بر مشروعيت همان انتخاب در جامعه است- گرچه دموكراسيها به موبوكراسي گرايد كه غالباً نيز همينطور است و غالباً زيركان سيّاس منتخب عوام الناسند. ولي به هر حال همان انتخاب اساس مشروعيت تعريف ميگردد. در مشروعيت حكومت نيز ميتوان به نظريههاي حكومت توتاليتر منبعث از ديدگاههاي كمونيسم، اشاره نمود كه مشروعيت حكومت اخير در مباحث نظري آنها در اين است كه به دليل آگاهي اقشار استثمار شده از بهرهكشي صاحبان عوامل توليد همگي متحد شده و انقلاب ميكنند و حكومت را به دست گرفته و نهايتاً فيلسوف دانايي را بر حكمراني بر خود قرار ميدهند. شبيه به اين نظريه نيز در ديدگاههاي راست افراطي اسلامي به نام حجتيه وجود دارد كه بر اين هستند كه فشار ظلم و جور وقتي به حد اعلي رسيد ناجي بشريت با انقلابي وسيع پا به عرصه سياست خواهد گذاشت و حكومت را به دست خواهد گرفت و در اين باب بدعتي بسيار سوء در دين بدين معني مطرح ميكنند كه براي تسريع ظهور بايد ظلم و جور را تشديد نمود. اگر دقت كنيم هر دو اين نظريات اخير (كمونيسم و حجتيه) بر يك مبناي مشابه استوارند. چگونگي حكومت در هر دو نگرش انقلاب است. و نصب حاكمي داناتر از ديگران در هر دوي آنها مشابه است و عامل انقلاب يعني فشار بر توده مردم در هر دو نظريه مشترك است. نظرية حجتيه بدعتي بيش دارد كه ظلم و جور را تشويق نيز مينمايد.
مبحث بعدي مشروعيت حكومت ديني است. تلويحاً به اين موضوع در صفحات قبل اشاره شد و دو نوع حكومت در نظر گرفتيم كه در نوع اول در رأس آن ميتواند خليفه الله قرارگيرد و اتحاد خلافت معنوي و صوري مجتمعاً صورت پذيرد. در نوع دوم حكومتهائي را مطرح نموديم كه حكّامي منتسب به دين با اجازه و يا بدون اجازه بر مسند خلافت نشستهاند. در حكومت نوع اول همانطور كه اشاره شد ولايت عامل اصلي مشروعيت تلقي ميشود و اين ولايت فقط در قالب بيعت شكل ميپذيرد يعني معاهدهاي بين ولي الله و مؤمنين و مسلمين بسته ميشود كه در قبال اطاعت از ولي الله جنت[31] و فلاح[32] به آنان هبه شود. در غير اين صورت حتي نبي اكرم ص كه نبي السيف بود نيز حق استيلا بر مردم را ندارد. در قرآن كريم خطاب به آن حضرت است كه ميفرمايد: «فَذَكِّر إنَّمَا اَنتَ مُذَكِّر لَستَ عَلَيهِم بِمُصَيطِرٍ»[33] يعني تو حق استيلا و فرمانروايي بر امّت من را نداري و فقط تذكردهندهاي، پس تذكر بده. پس حكومت الهي نيز بايد با رضايت مردم باشد و خداوند و ولي امر اختيار بر تصرف و غفر حق الله دارند ولي حق الناس را خداوند تا حصول رضايت صاحب حق نميبخشد. اين موضوع اصل مهمي است كه به هيچ وجه نميتوان حقي از افراد را حتي توسط خلفاي الهي اخذ نمود مگر آنكه بر طبق شرايط بيعت با مؤمنين، مؤمنين نبي را اولي بر نفس خود قرار دهند[34]. با شرح فوق در مورد مشروعيت حكومت الهي نوع اول ميتوان به طريق اولي مشروعيت حكومت اسلامي نوع دوم را منوط به رضايت كامل آحاد جامعه دانست. يعني اگر قرار شد كه فردي منتسب به دين با اجازه و فرمان ولي خدا بر مسند حكومت نشيند، براساس اين كه در آن هنگام به نحوي صاحب اجازة جزئيه ميباشد، به هر حال اولي الامر جزئيه خواهد بود و براساس همين، اطاعت از او بر مؤمنين كه تابع شرايط عقد بيعت ولويه هستند واجب و مطاع است كه آيه «يَا أيُّهَاالَّذِينَ آمَنُوا أطِيعُوا اللهَ و أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أوليالامرِ مِنكُم»[35] خطاب به مؤمنين است و لزوم اطاعت بر سايرين مصرّح نيست. و از اين لحاظ مشروعيت اين نوع حكومت هم همانند نوع اول است و تابع همان شرايط. ولي اگر در حكومت نوع دوم حاكم و يا حكّامي كه بر مسند حكومت نشستهاند بدون اجازه و اذن از طرف خدا يا ولي خدا باشند بر مصداق فرمايش حضرت مولي ع